شهر بارونی

محال است ببخشم کسی را که...

وسط خنده هایم 

وقتی به یادش می افتم...

گریه ام میگیرد...


برچسب‌ها: ادامه مطلب

از لحظۀ دیدار تو ، دریافته ام که با ارزش ترین احساسی

که انسان می تواند داشته باشد ، عشق است .

در گذشته می پنداشتم که عشق را تنها

در فیلم های سینمایی می توان یافت

و به همین دلیل از اینکه تنها بمانم لذت می بردم .

در گذشته می پنداشتم ، که خیلی مستقل هستم ،

به هیچ کس نیازی ندارم

واین همه به خاطر این است که خیلی قوی هستم .

ولی پس از دیدار تو دریافته ام که دید من به

عشق تنها سرپوشی بود

بر شکست هایی که در رابطه های عاشقانه داشته ام

ظاهری نیرومند و بی تفاوت به خود می گرفتم

تا هیچ کس از آنچه که حس می کنم آگاه نشود

ولی پس از دیدار تو ، دیگر نمی توانم تظاهر کنم

احساساتم را آشکارا بیان نکنم و حالا می خواهم

آنچه را که همیشه در دل داشتم و از بیان آن می هراسیدم

به دنیا بگویم

بگویم که عشق با ارزشترین احساس انسان است

و می خواهم از تو تشکر کنم که صداقت من با خود ودیگران

به خاطر توست ، دوستت می دارم


برچسب‌ها: ادامه مطلب

 

آدمک...


آدمک خنده مستانه تو رفته به باد...

آدمک قلب پر از عشق تو هم رفته زیاد...

آدمک...

آدمک قلب تو را زاغ گرفت...

دلخوشی های تو را داغ گرفت...

آدمک مستی پر هلهله چشم تو کو...

آدمک...


برچسب‌ها: ادامه مطلب

دروغ بگو تا باورت کنند!

آب زیر کاه باش تا به تو اعتماد کنند!

بی غیرت باش تا آزادی حس کنند!

خیانت هایشان را نبین تا آرام باشند!

هر چی نداری بگو دارم و هر چه داری بگو بهترینش را دارم!

کذب بگو تا عاشقت شوند!

اگر ساده ای،

اگر راست گویی،

اگر با وفایی،

اگر یک رنگی،

همیشه تنهایی!

همیشه تنهایی...!


برچسب‌ها: ادامه مطلب


برچسب‌ها: ادامه مطلب

دلبري را تا به كويي ديده ام

خوش بياني را ز خويي ديده ام

در شب آن آسمان دل شكن

از عذار مه چه رويي ديده ام

گريه اي از عشق بي اندازه داشت

در كوير شب چه جويي ديده ام

شانه اي تا من به مو هايش زدم

قصه از هر تار مويي ديده ام

وز بلندا زلف عطرآگين او

مستي مي را ز بويي ديده ام

در دو چشم خيس ناز دلبرم

آتش و مي در سبويي ديده ام

از صداي آشناي خاوري

چاره ي غربت ز سويي ديده ام

گر چه جانم در جهان بي آرزوست

ازدل خود آرزويي ديده ام

تا كه دست از دست هامون مي كشي

مرگ غمبار نكويي ديده ام

رو به پايان مي روم بي دلبرم

دلبري را تا به كويي ديده ام


برچسب‌ها: ادامه مطلب


برچسب‌ها: ادامه مطلب

قطره های بی حوصله،

یکی یکی سقوط میکنند....

آسمان شوق باریدن ندارد....

دیگر بارانش را حلال زمین نمیکند...

انگار قرار است دنیا...

از این به بعدش...

نیمه کاره بماند...

به دیوار ها خیره میشوی...

دوست داری با مشت...

از خواب بیدارشان کنی...

اما دلت برای عروسک های میخکوب شده میسوزد...

پشیمان از آرزو های کودکی...

میفهمی هنوز هم یاد نگرفته ای... 

بزرگ شدن کار خوبی نیست.......

پنجره را باز میکنی....

در کوچه...

کسی برای صدا زدن نیست...

باید دست های شب را محکم بگیری و تا صبح گریه کنی....


برچسب‌ها: ادامه مطلب

نبودنت به جان برگ ها افتاده است.

زمستان بی تقصیر است.

.

.

.

*کاهی وقتها تو زندگی میسی به جایی که بن بست نیست اما دیگه مقصد نداری


برچسب‌ها: ادامه مطلب
+ شنبه 19 بهمن 1392برچسب:, ساعت 19:36 توسط محمد

روزي كه دلم بنده ي نام صنمي بود

سرگشته ز بويي و هوا خواه غمي بود

چشمم به اميد رخ چون ماه كسي بود

هر دم نفسم همدم احوال دمي بود

شعري كه براي دل معشوقه سرودم

بوي خوش عشق از خط زيبا قلمي بود

ديوانه ز بوي خوش و زيباي كلامش

مست از روش خوشگل ابروي خمي بود

چشمم همه جا غرق تماشاي كسي بود

آه از دل زارم كه در اين عشق همي بود

ديگر چه بگويم كه همه جان و جهانم

دربند صداي خوش زيبا قدمي بود

اما كسي از در و شد آتش به دلم زد

هر آنچه بگويم ز غم و غصه كمي بود

از دست رقيبي كه دل از دلبر ما برد

حالم چه بگويم كه به چندان رقمي بود

چون غربت تاريك و پر از همهمه ي شب

از غصه و غم در دل ما هم علمي بود

گريان شده هامون اگر از ديده نبارد

شعرش به همه غمزدگان چون حرمي بود


برچسب‌ها: ادامه مطلب